بهرحال دیشب قول دادم این زندگی "مسخره ای" را که برایم خودم ساخته ام عوض کنم.

روزهایم پر شده بود از تنبلی، خواب، استرس، موهای ژولیده، غذا خوردن بدون اینکه گرسنه ام باشد، بیگانه شدن رژ لب و کرم پودر با صورتم، بی تحرکی، تنبلی برای حتی یک نیمرو، تو نیم بات افیو.

نداشتن روحیه این روزها شده خورنده ی جانم.

اما فکر میکنم این بازی مسخره ای که پیش گرفته ام کافی باشد.

باید تلاش کنم مثل پارسال این موقع بشوم.

همین روزها می روم آرایشگاه. دوباره میخواهم توی خانه بدوم. می خواهم فیلم بینم، کتاب بخوانم و باز هم آشپزی کنم، می خواهم کمتر به اتفاق هایی که قرار است بیفتند(یا قرار نیست بیفتند) فکر کنم.

من نمی خواهم توی 28 سالگی پیر بشوم.

هفته ی آینده این موقع آزمون آزمایشی دارم، و خب بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. هست؟

 

 

+ امروز 8 بیدار شدم که شروع خوبی بود. نان صبحانه ام را وزن کردم و از منوی یخچال کره ی بادام زمینی انتخاب کردم که تا ظهر کمتر احساس ضعف کنم. بعد هم سعی کردم کمتر اینباکس جی میلم را چک کنم چون بهرحال اگرچه اینجا صبح یا لنگ ظهر است، در اقصی نقاط دنیا مردم خوابیده اند و هیچکس عاشق چشم و ابروی من نیست که نصفه شبی ایمیل جواب بدهد. و خب؛ این ها نشانه های خوبی هستند.

 


مشخصات

آخرین جستجو ها