فکر میکنم اواخر سال 89 بود، که تصمیم گرفتم وبلاگ بزنم.

اولین بار از زبون دوستم زهرا اسم وبلاگ رو شنیده بودم. اون پرشین بلاگ داشت. منم بار اول میخواستم وبلاگمو در پرشین بلاگ ثبت کنم که یهو مامانم صدا زد که آیداااااااااااا چرا نخوابیدی پس نصفه شب شد که!! منم دستپاچه شدم کامپیوترو خاموش کردم! یعنی تا همین حد بچه ی مثبتی بودم :))

 

چندی گذشت و یه سری مشکلات تو زندگیم به وجود اومده بود که واقعا احساس تنهایی می کردم. حس میکردم باید جایی باشه که بتونم حرفامو توش بنویسم. این شد که این بار تو بلاگفا یه وبلاگ باز کردم. آدرسش دختر صورتی بود. منم مثل همه ی دخترای 19 - 20 ساله تصمیم قطعی بر صورتی بودن داشتم و خب روی اسم وبلاگم تاثیر گذاشته بود!

بعد به همون دلیلی که هر بلاگری تا حالا چندین بار آدرس عوض کرده یا وبلاگ حذف کرده، منم چندین بار وبلاگ عوض کردم و آدرسشونو عوض کردم.

آخرین وبلاگی که در واقع یه دوره ی ترنزیشن برام محسوب میشد شاید باور نکنین اما اسمش جوجه طلایی بود :| واقعا نمی دونم چه فکری کرده بودم که همچین اسمی رو وبلاگم گذاشته بودم :/

این وبلاگم هک شد!! یعنی تو دام یکی از این فیشرها افتاده بودم!

و خب

این شد که برگشتم به همون دختر صورتی، و سال های زیادی توی دختر صورتی نوشتم

من دوستای اصلی م رو توی دختر صورتی پیدا کردم.

دختر صورتی شد نقطه ی عطف و امید من.

روز به روز آدمای بیشتری وبلاگمو می خوندن و برخی اوقات تا پست میذاشتم کمتر از یک ساعت 30 40 تا کامنت می گرفتم

دیگه نوشتن هام جهت پیدا کرده بود و سعی میکردم روزمره نویسیِ صرف نباشه. اونجا فیلم معرفی می کردم، کتاب معرفی می کردم، از اوضاع دانشگاه و درسام می نوشتم و روزی نبود که حداقل دو تا پست نذارم

اگرچه 6 ماه وبلاگم رو به خاطر کنکور ارشد تعطیل کردم (سال 93) اما بعد دوباره قوی تر از قبل به نوشتن برگشتم. ولی چیزی نگذشت که بلاگفا بزرگ ترین ضربه رو به ماها زد و تمام خاطراتمون رو به راحتی نابود کرد. همه ی نوشته ها و دقایق جوونی مون رو.

 

این شد که علی رغم میل باطنیم به بلاگ کوچ کردم و تصمیم گرفتم بشم دختری مستقر در ماه! یعنی معنی اسممو برای اسم وبلاگم انتخاب کردم(آی=ماه + دا=در)

از سال 94 اینجا می نویسم، اما چون هدف اصلی زندگیمو در سال 96 پیدا کردم، ترجیح دادم آرشیو وبلاگ از 96 باشه.

 

من ادعای بلاگر بودن ندارم. بلاگر نیستم. شاید اگه قدیم ها برای نوشته هام خیلی وقت و حوصله میذاشتم و سعی میکردم چیزی که می نویسم ارزش ادبی هم داشته باشه و یا برای کسی مفید باشه؛ اما الان به صورت خودخواسته به حالت روزمره نویسی خالی برگشتم.

 

الان فقط از روزهای پردغدغه م می نویسم تا در نبود فضاهای مجازی دیگه که ازشون باز هم به صورت خودخواسته دور شدم، زیاد احساس تنهایی نکنم.

اینجا از روزهام می نویسم تا یادم نره چه روزهای پر فراز و نشیبی رو گذروندم و میگذرونم!

ممنونم که همراهم هستین و اینجا رو می خونین.

 

این پست رو به دعوت

یکی از دوستان عزیز که در پست قبلی کامنت گذاشتن نوشتم :)

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها